جدول جو
جدول جو

معنی داس درو - جستجوی لغت در جدول جو

داس درو
(سِ دِ رَ / رُو)
داسی خاص بریدن غلات. رجوع به داس شود، درو شده به داس. دروده بداس. (شعوری ج 1 ص 425)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ رَ)
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار. واقع در 32هزارگزی جنوب شهسوار. کوهستانی، سردسیر دارای 170 تن سکنه. آب آن چشمه سار، محصول آنجا لبنیات و عسل. شغل اهالی گله داری و چوب تراشی و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(غِ دِ رَو / رُو)
داغ درفش. داغی که با درفش بر اندام پدید آرند. درفش داغ. دروش داغ. داغی که برای امتیاز چهارپایان و ستوران بر اندام آنان پدید آرند بوسیلۀ درفش گداخته به آتش:
بموسمی که ستوران دروش داغ کنند
ستوروار بر اعدا نهاد داغ دروش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ژول. رئیس ارکستر فرانسه. مولد بسال 1819م. 1234/ هجری قمری در پاریس و وفات در سنۀ 1887م. 1304/هجری قمری وی کنسرتهای عمومی از موسیقی کلاسیک در شهر پاریس ابداع کرد
لغت نامه دهخدا
نام محلی در تنکابن که راه سه هزار از آن گذرد
فرهنگ گویش مازندرانی
داغی بر روی بدن گوسفندان و دیگر احشام، داغ و درفش، خشونت
فرهنگ گویش مازندرانی
به دروغ، دروغین
فرهنگ گویش مازندرانی
به دروغ، دروغین
فرهنگ گویش مازندرانی